شعرهای زیبا

فقط نظر بدهید

نوشته شده در جمعه 20 آبان 1390برچسب:,ساعت 15:15 توسط poorya| |

  


 

نوشته شده در جمعه 20 آبان 1390برچسب:,ساعت 15:6 توسط poorya| |

asheganeh.ir

 

روزگاری در گوشه ای از دفترم نوشته بودم

 



تنهایی را دوست دارم چون بی وفا نیست

تنهایی

روزگاری در گوشه ای از دفترم نوشته بودم

تنهایی را دوست دارم چون بی وفا نیست

تنهایی را دوست دارم چون تجربه اش کردم

تنهایی را دوست دارم چون عشق دروغین در آن نیست

تنهایی را دوست دارم چون در خلوت تنهاییم در انتظار خواهم گریست و هیچ کس اشک هایم را نمیبیند

اما از روزی که با تو آشنا شدم

از تنهایی بیزارم چون تنهایی یاد آور لحظات تلخ بی تو بودن است

از تنهایی بیزارم چون فضای غم گفته سکوتم تو را فریاد میزند

از تنهایی بیزارم چون به تو وابسته ام

از تنهایی بیزارم چون با تو بودن را تجربه کرده ام

از تنهایی بیزارم چون خداوند هیچ انسانی را تنها نیافریده است

از تنهایی بیزارم چون خداوندتو را برایم فرستاد تا تنها نباشم

از تنهایی بیزارم چون هر وقت در تنهایی گریه می کنم دستان مهربانت را برای پاک کردن اشک هایم کم میاورم

از تنهایی بیزارم چون شیرین ترین لحظاتم با تو بودن است

از تنهایی بیزارم چون مرداب مرده ی تنم با آفتاب نگاه تو جان میگیرد

از تنهایی بیزارم چون کویر خشک لبانم عطش باران محبت لبانت را دارد

از تنهایی بیزارم چون به قداست شانه هایت ایمان دارم.

از تنهایی بیزارم چون تمام واژه های شعرم با تو بودن را فریاد میزند.

از تنهایی بیزارم چون هیچگاه تنهایی را درک نکرده ام

همیشه… همه جا… در هر حال… حضورت را در قلبم حس کرده ام پس بگذار با تو باشم

و عاشقانه در آغوش پر مهر تو بمیرم تا همیشه ماندگار باشم. پس تنهایم نگذار…

نوشته شده در جمعه 20 آبان 1390برچسب:,ساعت 13:28 توسط poorya| |

متن شعر های عاشقانه غمگین آخر خرداد 90

 

بس شنیدم داستان بی کسی
بس شنیدم قصه دل واپسی
قصه عشق از زبان هر کسی
گفتن از نی حکایت ها بسی
حال بشنو از من این افسانه را
داستان این دل دیوانه را

 

چشم هایش بوی از نیرنگ داشت
دل دریقا سینه ای از سنگ داشت
با دلم انگار قصد جنگ داشت
گوی از با من نشستن ننگ داشت
عاشقم من عاشقم من
قصد هیچ انکار نیست
نیک با عاشق نشستن عار نیست
کار او آتش زدن بود من سوختن
در دل شب چشم به در دوختن
من خریدن ناز او نفروختن
باز آتش در دلم آفروختن
سوختن در عشق را از بر شودیم
آتشی بودیم و خاکستر شدیم
از غم این عشق مردن باک نیست
خونه دل هر لحظه خوردن پاک نیست
آه میترسم شبی روسوا شوم
بدتر از روسوایم تنها شوم
وای از ای سید و از آن کمند
پیش رویم خنده پشتم پوز خند
بر چنین نا مهربانی دل مبند
دوستان گفتن دل نشنید
خانه ای ویران تر از وایرانه ام
من حقیقت نیستم افسانه ام
گرچه سوزد پر وری پروانه ام
فاش می گویم که من دیوانه ام
تا به کی آخر چینین دیوانگی
پیلگی بهتر ازاین  پروانه گی
گفتمش آرام جانی گفت نه
گفتمش شیرین زبانی گفت نه
گفتمش نامهربانی گفت نه
می شود یک شب بیمانی گفت نه
دل شبی دور از خیالش سر نکرد
گفتمش افسوس او باور نکرد
خوب نمی دانم خدایا چیستم
یک نفر با من بگوید کیستم
از کشیدم آه از دل بردنش
آه اگه آه م بگیرد دامنش
با تمام بی کسی ها ساختم
وای بر من ساده بودم باختم
دل سپردن دست او دیوانگیست
اه غیر از من کسی دیوانه نیست
گریه کردن تا سحر  کار من است
شاهد من چشم بیمار من است
فکر می کردم که او یا من است
نه فقط در فکر آزار من است
نیتش از عشق تنها خواهش است
دوستت دارم دورغی فاحش است
یک شب امد زیر رویم کرد و رفت
بغض تلخی در گلویه م کردو رفت
مذهب او هرچه بادا باد بود
خوش به حالش که اینقدر آزاد بود
بی نیاز از مستی نی شاد بود
چشم هایش مست مادر زاد بود
یک شب از عمر سیرم کرد و رفت
من جوان بودم پیرم کرد و رفت

نوشته شده در جمعه 20 آبان 1390برچسب:,ساعت 13:7 توسط poorya| |

سلام . بهترین و قشنگترین شعری که تا حالا دیدم رو براتون گذاشتم . برای عاشقا , برای دلسوخته ها , برای همه . خیلی قشنگه واقعا . دم شاعرش گرم . حتما حتما تا آخر بخونید . آخرش هم نظر یادتون نره ها !!!

بی تو مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتم

همه تن چشم شدم خیره به دنبال تو گشتم

شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم

شدم آن عاشق دیوانه که بودم

در نهانخانه ی جانم گل یاد تو درخشید

باغ صد خاطره خندید

عطر صد خاطره پیچید

یادم آمد که شبی با هم از آن کوچه گذشتیم

پر گشودیم و در آن خلوت دلخواسته گشتیم

ساعتی بر لب آن جوی نشستیم

تو همه راز جهان ریخته بر چشم سیاهت

من همه محو تماشای نگاهت

آسمان صاف و شب آرام

بخت خندان , زمان آرام

خوشه ماه فرو ریخته بر آب

شاخه ها دست برآورده به مهتاب

شب و صحرا و گل و سنگ

همه دل داده به آواز شباهنگ

یادم آمد تو به من گفتی

از این عشق حذر کن

لحظه ای بر این آب نظر کن

آب آینه ی عشق گذران است

باش فردا که دلت با دگران است

تا فراموش کنی چندی از این شهر سفر کن

با تو گفتم (( حذر از عشق ندانم ))

سفر از پیش تو هرگز نتوانم

نتوانم

روز اول که دل من به تمنای تو پر زد

چون کبوتر لب بام تو نشستم

تو به من سنگ زدی , من نه رمیدم نه گسستم ..... ))

باز گفتم (( که تو صیادی و من آهوی تو هستم

تا به دام تو در افتادم همه جا گشتم و گشتم

حذر از عشق ندانم , نتوانم ))

...

اشکی از شاخه فرو ریخت

مرغ شب ناله ی تلخی زد و بگریخت ...

اشک در چشم تو لرزید

ماه بر عشق تو خندید

یادم آید که دگر از تو جوابی نشنیدم

پای در دامن اندوه کشیدم

نه گسستم نه رمیدم

رفت در ظلمت غم آن شب و شبهای دگر هم

نگرفتی دگر از عاشق آزرده خبر هم

نه کنی دیگر از آن کوچه گذر هم

بی تو اما به چه حالی من از آن کوچه گذشتم ...

نوشته شده در جمعه 20 آبان 1390برچسب:,ساعت 10:19 توسط poorya| |

یه لحظه  فکر کن تو به من ، شاید که باورم کنی

 

التماست نمیکنم، چون میدونم ، دوست نداری

اگه می خوای جدا بشی

به من بگو که واسه چی

مگه من و دوست نداری

چرا میخوای تنهام بذاری

چرا می خوای دوستی مارو بدون هیچ ، خراب کنی

مگه چی شده واسه تو ، میخوای من و رها کنی

میخوای من و رها کنی

نوشته شده در جمعه 20 آبان 1390برچسب:,ساعت 8:26 توسط poorya| |


Power By: LoxBlog.Com